می ترسم
دسـت بـه صـورتـم نــزن ! مـی تــرسـم بـیفـتد . . .
نـقاب خـندانـی کــه بـر چهــره دارم! و بــعد . . .
ســیل اشـک هــایـم تــو را بـا خــود بـبرد . . .
و بــاز مـن بــمانـم و تنهایی...
به تو چه!!
دسـت بـه صـورتـم نــزن ! مـی تــرسـم بـیفـتد . . .
نـقاب خـندانـی کــه بـر چهــره دارم! و بــعد . . .
ســیل اشـک هــایـم تــو را بـا خــود بـبرد . . .
و بــاز مـن بــمانـم و تنهایی...
برای دیدن اسم عشقتان کمی با انگشتان دست تان گوشه های چشم متان را بکشید!{مثل ژاپنی ها}
دختر: دوست دختر جدیدت خوشگله؟ (دختره تو دلش: ایا واقعا از من خوشگل تره)
پسر:اره خوشگله(پسر تو دلش: اما تو هنوز زیباترین دختری هستی که من میشناسم)
دختر: شنیدم دختر شوخ طبع و جالبیه(درست اون چیزی که من نبودم)
پسر: اره همینطوره(ولی در مقایسه با تو هیچی نیست) دختر: خوب پس امیدوارم شما دوتا باهم بمونید(کاش ما دوتا باهم می موندیم)
پسر:منم برات ارزوی خوشبختی دارم(چرا این پایان رابطه ما شد؟)
دختر:خب...من دیگه باید برم (قبل از اینکه گریه ام بگیره)
پسر: اره منم همینطور(امیدوارم گریه نکنی که بغض منم میترکه)
دختر:خداحافظ (هنوز دوست دارم و دلم برات تنگ میشه) پسر: باشه خداحافظ (بخدا که هیچوقت عشقت از قلبم بیرون نمیره...هرگز)
کاش ما ادما حرف دلمون را میزدیم....
كاش!
لعنت به نگفتن حرفایی که عقده میشن.
عقده هایی که باعث نابودی زندگیت میشن.
نابودی که نمیکشتت فقط عذابت میده...
هى دختـــــــر
بيا ميخواهم رازى را بگويم
پســـــــرها عروسک ندارند !
درد دل کردن و حرف زدن را ياد نگرفتند !
نگاه کن
خوب دعوا ميکنند !
فقط بلدند اسباب بازيهايشان را خراب کنند !
پســــــرها اشک هم ندارند !
مى ترسند مرديشــــــان زير سوال برود!!!
مى شنوى ??
ته صدايش ،گريه اى بى صداست
که با يک اغوش ساده ،
قلب هر مــــــــردى را ميشود بدست اورد .
نگاهشکن ???
وقتى خسته است
وقتى مريض است
ولى دلسوزى برايش نيست .!!!
ميدانم از پســـــرها ناراحتى
ميدانم جر زنى ميکنند
بى معرفتند
حرف بد ميزنند
بازى بلد نيستند
انها تقصيرى ندارند
کسى او را مثل تو ناز نکرده
گل سر به موهايش نزده
صورتش را نبوسيده
او بجاى بوسه سيلى خورده است
تا يادش بماند مرد
بايد قوى باشد
دختــــــرک ...
پســــــــرهايي هستند نميشکنند
مگر ...
بدست دختـــــــــرکى ...
آری.....
گاهی اوقات عاشق می شویم
و طوری عشق می ورزیم که گویا معشوق پاره ای از تنمان شده
و هر لحظه او را به خود نزدیکتر می بینیم
به طوری که همه آینده خود را در وجود او خلاصه کرده
وحتی گاهی اوقات زندگی بدون او را بدتر از جهنم می بینیم
و گاهی اوقات دلمان آنقدر برایش تنگ می شود
که می خواهیم او را از رویاهایمان بیرون کشیده
و در دنیای واقعی در آغوش گرفته و به اندازه تمام عمر گریه کنیم
آنكـــه مســت آمـــد و دستـــي بــه دل مـــا زد و رفت
در ايــن خــــانــه ندانم به چـــه ســــودا زد و رفت
خواست تنهــــايي مـــا را به رخ مـــا بكشــد
تنـــه اي بر در اين خـــانه تنهـــا زد و رفت!